نوشته های مداد سیاه

من مربای خدا را میفروشم، میخری؟

نوشته های مداد سیاه

من مربای خدا را میفروشم، میخری؟

تیر انداز نرماندی قسمت اول

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۱۳ ق.ظ

 

تیرانداز نرماندی
قسمت اول
.
سرخی آسمان خیلی وقت است که از بین رفته، خورشید کاملا محو و توپخانه نازیها به خاموشی گرائیده. مارتین مخفیانه بدور از چشم فرمانده، دستمالی که لی لی، همسر نابینایش قبل از اینکه نرمندی توسط نازیها اشغال شود برایش گلدوزی کرده بود را از جیب یونیفرمش بیرون کشید، بو کرد، بوسید، تا کرد و دوباره سرجایش گذاشت. این کاری بود که مارتین هر شب، قبل از انجام ماموریت انجام میداد. حکم یک روبوسی خداحافظی با لی لی را داشت.
ژانت، مافوق مارتین، داشت به صورت از سوز سرما سرخ شده اش واکس می مالید و خود را برای گشت شبانه آماده می کرد. ژانت برخلاف تمام زنان فرانسوی بیشتر از اینکه عاشق رژ و عطرهای کریستین دیور باشد شیفته تفنگ دوربین دارش بود.
یک بار وقتی دیده بود مارتین دستمال لی لی را بو میکشد و میبوسد، آنرا از چنگ مارتین کشیده و لوله گازوئیلی تفنگش را با آن تمیز کرده بود. ژانت عقیده داشت عشق چرت است و مارتین زیادی رمانتیک.
.
ژانت یک افسر عالیرتبه ارتش فرانسه بود. یک تک تیرانداز کارکشته. از زن بودن تنها موهای بلوند و پر و دلفریبش را داشت. که آن را هم همیشه خدا از پشت میبست. از حق نگذریم زیبا هم بود. اما جنگ ...جنگ مردها را پیر و زشت میکند، زشتی اش را به مردها میدهد در عوض جوانی و زیبایی را مثل زالو از وجود زنها میمکد. بی دلیل نیست جنگ همیشه تازه نفس و جوان است.
با تمام این حرفها ژانت زن زیبایی بود. هیچ زالویی آنقدر قدرت نداشت که بتواند تمام زیبایی ژانت را یکجا بمکد. حتی جنگ بین الملل دوم.

#مداد_سیاه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۵
علی عسگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی