نوشته های مداد سیاه

من مربای خدا را میفروشم، میخری؟

نوشته های مداد سیاه

من مربای خدا را میفروشم، میخری؟

تیر انداز نرماندی قسمت آخر

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۳۷ ب.ظ

.
تیرانداز نرماندی
قسمت آخر
.
نرماندی
نوزدهم ماه دسامبر ۱۹۷۸
مراسم یادبود کشته شدگان جنگ جهانی دوم
.
آخرین بازمانده های جنگ، روی صندلیهای چوبی، جایی نزدیک ساحل آرام نرماندی زیر پرچم فرانسه با چشمهایی اشکبار از دیدار دوباره هم اما اینبار نه با صورت های خراشیده و یونیفرمهای خون آلود. با کت و شلوارهای آراسته و ترنچ کتهای یکدست.
سخنران، روی سن در کنار پرچم ایستاده بود و شروع به قرائت متن قدردانی ارسالی رئیس جمهور کرد؛
"امروز که پس از گذشت سی و پنج سال از فتح نرماندی عزیزمان دوباره همقطاران و همرزمان گرد هم جمع آمده ایم .... "
مارتین ۶۸ ساله اما چیزی نمی شنید، او محو تماشای سی و هشت سالگی سخنران ۷۳ ساله بود.
.
او آرام در زیر گوش نوه اش، لی لی که در کنارش نشسته بود، گفت : زمین هنوز آنقدرها هم که رسانه ها میگویند گرم نشده.
کوهی یخی هنوز پابرجاست.

#مداد_سیاه
.
.
در پایان سخنرانی، نسترنهای در دستش را بالا گرفت؛
- زنده باد فرانسه، زنده باد ایستادگی، زنده باد آزادگی، زنده باد جدایی.
خیلی دور تر از سخنران ایستاده بود، خیلی دور...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۷
علی عسگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی