نوشته های مداد سیاه

من مربای خدا را میفروشم، میخری؟

نوشته های مداد سیاه

من مربای خدا را میفروشم، میخری؟

دختر خاله سعیده ۱

سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۳۱ ق.ظ


یه دختر خاله دارم که سالهاست ندیدمش، تقریبا از وقتی کوچ کردن و رفتن محله سلطنت آباد سابق خونه خریدن.
خونواده خاله بزرگم عینهو قوم یهود هستند که خودشونو قوم برتر و هر محلی رو که توش زندگی کنن، ارض موعود میدونن. موساشون که تونست با عصاش این قوم رو از چنگال فرعون نکبت جهان سومی و عقب افتادگی نجات بده و اونا رو از دریای عمیق کم سوادی برهاند و وارد دنیای آدم با کلاسها کنه، مصطفی پسر وسطی خانواده است که اسمش تو شناسنامه و تابلوی مطبش هوشنگه‌. البته این دریای سرخ و سیاه ارتجاع و بی فرهنگی، همزمان با قبول شدن عمو مصطفی تو رشته دندانپزشکی دانشگاه تهران شکافته شد و خاله‌ام اینا ازش گذشتن و ما یعنی الباقی فامیل توش غرق شدیم.
بگذریم، این دختر خاله ما از وقتی که ما یادمون میاد پشت کنکوری بود. دست آخر دانشگاه پولی قبول شد و شد پرستار.
کلاس چهارم بودم که سر خونواده خاله‌ام اینا یهو یه سر و گردن از بقیه رفت بالاتر، نگو نوک دماغ سعیده خانوم دختر خاله‌ام، رفته بالا.
دو سه سالی هم هست که کل خانواده یه قدم از باقیه زدن جلو، بله درست حدس زدین، سعیده لباشو پروتز کرده.

سعیده عین این کاردهای میوه خوریه که تو سرویس قاشق چنگالای استیل ژاپنی هست که ماست هم نمی بره، عین کاسه های رویی، که حموم‌ها توش آب یخ میدن دست خلق الله و مسجدها شام غریبان آبگوشت. عین این تلفن سیاهای قورباغه ای قدیمی، عین نوکیا سی و سه ده‌، خسته کننده و حوصله سر بر. هیچ جذابیتی نداره. عین این بادبزن پلاستیکی ها که فقط هستن ولی خنکی ندارن. عین کتاب دینی دوره راهنمایی، لامصب خسته کننده.
آخه آدمی که تا حالا سالادش رو با سس مایونز با آبغوره قاطی شده و نمک فراوون نخورده آدمه؟ آدمی که ساندویچ کثافت نخورده آدمه؟ آدمی که لب به آلو لواشک دستفروش محل نزنه آدمه؟

سعیده تقریبا هیجده سال از من بزرگتر و هنوز مجرده، البته خیلی هم راضیه خودش ازین وضع.  باید هم باشه. فکر کن کفو این آدم، چه آدم فی‌فی لوس بچه ننه‌ای میتونه باشه؟ نه تیله بازی کرده، نه دعوا، نه عکس آدامس جمع کرده، نه شیشه شکونده، نه از بقالی محل آلاسکا دزدیده، نه یواشکی سیگار کشیده، نه تا حالا تک آورده، همه نمره هاش بیست بوده پسرم.
خوشحالم نسلشون تداوم پیدا نکرده.

اینا رو گفتم که بگم، نمیدونم چرا فکر میکنم دخترهایی که همه‌اش تو رنگ و سلیقه و خل بازی و شوخی خنده هستن و در یک کلام کودک درونشون زنده است، باید ازدواج کنن و خوشبخت شن. باید این همه خوشحالی و قشنگی رو تو دنیا منتشر کنن تا سترون و بلا استفاده نمونه.

این نظر کودک خنگ درونمه.
اصلا مرده شور هرچی شوهره ببره، خوبه؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۰۲
علی عسگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی