نوشته های مداد سیاه

من مربای خدا را میفروشم، میخری؟

نوشته های مداد سیاه

من مربای خدا را میفروشم، میخری؟

تیر انداز نرماندی قسمت پنجم

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۳۶ ب.ظ

.
تیرانداز نرماندی
قسمت پنجم
.
کاری که مادران فرانسه با کودکان نازپرورده خود در وان حمام میکنند، ژانت با لوله تنفگش در کارتر گازوئیل میکرد. قنداق چوبی اش را چنان با نوازش، روغن میکشید و چرب میکرد که من دست و پای ترک خورده و آماسیده از سرمای لی‌لی را. چنان مغازله میکرد انگار نه انگار با آن آدم میکشد.
حالا چه شده اینکار را به من سپرده؟
اسلحه اش، خود را چون نجیب زاده ای خانه خراب و شوی مرده، که حالا بالاجبار به مهمانخانه ای در جنوب پاریس برای روسپی گری فروخته شده و از اولین هم آغوشی اش شرم دارد، خود را از مارتین می ربود. مارتین چشمهایش را بر خواهش چشمهای زیبای بلژیکی بست و او را سخت در آغوش کشید.
.
نکند عاشق شده باشد؟ او چند روزست حواسش به هیچ چیز نیست. آخر امروز صبح موهایش را هم شانه میزد.
همانطور که روغن به قنداق تفنگ میکشید سرش را بالا آورد و ژانت را نگریست
عاشق؟؟ آنهم تو فرمانده؟؟ اصلا گمان ندارم بتوانی عشق را هجی کند چه رسد به تجربه. هیچ چیزت به زنان نبرده. آن لبهای لامذهبت خشک هم نمی شوند که بهانه کنی با چیزی چربشان کنی و از این بی روحی برهانیشان؟ بدنت را جز از برای استتار، آراسته ای؟ صورتت غیر از لبه کلاه پشمی ات که شبها واکسی اش میکند، یقه سفید مردانه ای را لک کرده است؟ نه، گمان نمیکنم بتوانی عاشق شوی. تو عاقلتر و قویتر از آنی که عشق زمینگیرت کند.
اینها را زیر لب میگفت و اطاعت امر میکرد.
.
حالا قدری آرام گرفته.؛
فرمانده ژانت سرد هست اما نه مثل بستنی های دوکی ایتالیایی، زنانی که با گرمای نفسی یا حرارت دستی سریع وا میروند و احمقانه ترین تصمیم را در اوج هیجان زدگی می گیرند.
فرمانده ژانت سرد است چون کوهی از یخهای سترگ قطب جنوب. ژانت عظمت عصمت برف است. برفهایی که رد هیچ پایی روی آن نرفته. ژانت عمق سکوت و سکون اقیانوس است. خوش بحال تنش که همیشه با اوست.
همیشه دوست دارم ببینم حرارتی را که با او یارای شکست این حجم عظیم سرماست؟ تو را حرارت کدام عشق ذوبت خواهد نمود؟ چه کسیست که تو را زمینگیر میکند؟
ژانت، دوست داشتم من مردی بودم که می توانست و قدرتش را داشت که شبهای اندیشه تو را قرقگاه حضور بی وقفه خود کند. دوست داشتم سلطان رویاهایت میشدم. تو شاید دیر ولی سخت عاشقی میکنی.
مردی که بتواند قاپ زنی کافرکیش را که خدای دل از او نبرده برباید، بدون شک از خدا زیباتر و مهربانتر خواهد بود.
فرمانده، عاشقی کن.
تو اگر عاشق شوی جنگ تمام میشود.

#مداد_سیاه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۷
علی عسگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی